http://rami.ir/fa/lyrics/nahang/

 

+ حس نوشتن نیست.

++ اونجا که میگه : "جایی برم که چوک اَرُم" (جایی برم که بچه بودم) آه از نهادم بلند می‌کنه. همونجا که طلا بود. درست تو پنجره‌ی روبروی خونه مون. بالکن روبرو. شاید پونزده متری اونورتر. همونجا که به زیباییش حسادت میکردم. همونجا که با عمه میرفتیم دانشگاه و برام ساندویچ میخرید و خوشحال بودم. همونجا. نه بدست آوردنی بود و نه از دست دادنی. همه چیز فقط بود. و به نظر میومد که قراره همیشه باشه. مامان و بابا جوون تر از چیزی بودن که از دست دادنشون به ذهن برسه. خواهرم بچه‌تر از این حرفا بود که بخواد تصمیم بزرگی بگیره و اشتباه بزرگی کنه. بزرگ ترین تصمیم های من انتخاب خوراکی های تو مغازه بود. که هر چقدر هم که بچه بودم نگران جیب بابا بودم. همونجا که : "غیر از خیال خوبِ خوم/چیزی نَهَستَه تو سَرُم"

+++ مرثیه ای خواهم نوشت برای هرآنچه از دست رفته.

 

 

موا بِرَم تَهنا بَشُم / تَهنا فقط وا سایَه خو

پروانه را ز شمع بود سوز دل...

کسی مادربزرگ شمالیِ اضافه نداره؟

  ,همونجا ,تو ,های ,جایی ,چیزی ,همونجا که ,از دست ,که بچه ,جایی برم ,برم که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش برنامه نویسی پی اچ پی PHP وبگاه محتوا و مطالب آموزشی متوسّطۀ جدید آموزش مجازی و حرفه ای نقاشی خوش نشین (خرمالوی یاد سابق ^_^) بهینه سازی سایت السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام خرید و فروش مس الشبکه العالمیه للاربعین المهدوی ما دیونه ها وبلاگ شخصی داریوش چیوایی